متولد 3 مهر 1364 در تهران، بازیگر است
تحصیلات اش تا ترم شش رشته نمایش از دانشکده هنر و معماری است، عاشق ادبیات و خواندن کتاب های مختلف است،
یک خواهر بنام طلا دارد، اصالتا اهل شمیران منطقه حصار بوعلی است
نگین معتضدی و خواهرش
طلا خواهر نگین معتضدی در نوشتن فیلمنامه و نمایشنامه نام قابلاعتنایی است که کارهای بسیار شاخصی در کارنامهاش دارد .
طلا ۴ سال از نگین بزرگتر است و آنها خارج از این حرفه یک رابطه عمیق و زیبای خواهرانه دارند
از زمانی که یادم میآید طلا بود و کتاب او زودتر از من وارد کار شد.
هیچ وقت او و کتاب از هم جدا نبودند همیشه در اتاقش در حال کتاب خواندن بود. قطعا حضور یک آدم کتابخوان در خانواده بهشدت تاثیرگذار است؛
به خصوص روی خواهر کوچکترش. به نظرم خواهر بزرگتر یکجورهایی الگو است. شاید اگر طلا میرفت سمت مهندسی، من هم به آن سمت میرفتم.
از دانشگاه تا دفاتر سینمایی
من سال 86 که وارد دانشگاه شدم خیلی زیاد به تصویر و فیلم و سریال علاقمند بودم تا نمایش، شایدم که حقیقت این باشه که من خیلی جرات نمایش ندارم،
بنظرم تئاتر خیلی معقوله ترسناکیه، اما همون سال های اولیه در نمایش و پایان نامه های بچه های دانشگاه کار کردم
اما مدام به دفتر های سینمایی که استادام معرفی می کردن می رفتم تست می دادم ولی اتفاقی نمی افتاد.
از شناخته شدن تا شهرت
نگین معتضدی تا قبل از سال 91 در چندین کار سینمایی و سریالی کار کرد ولی آنچنان دیده نشد،
حضورش در سریال شاید برای شما هم اتفاق بیفتد در بیش از 40 ایپزود چهره او را شناخته تر کرد،
اما شهرت وی با سریال ویلای من مهران مدیری در سال 91 شروع شد.
همسر وی
نگین معتضدی متاهل است و در سال ۹۵ ازدواج کرده است . اسم همسر او جواد خیرخواه می باشد.
عمل زیبایی
من با هيچ کدام از اعضای صورتم مشکلي ندارم
شايد به نظر برخي بينی ام نياز به عمل داشته باشد اما من با آن مشکلی ندارم
البته به نظرم عمل زيبايی چيز بدی نيست و هر کسی می تواند طبق سليقه اش آن را انجام بدهد
مجموعه تلویزیونی
شاید برای شما هم اتفاق بیفتد (۱۳۹۲)
مثل من، مثل تو (۱۳۹۳)
گذر از رنجها (۱۳۹۳)
کشیک قلب (۱۳۹۵)
شهرک جیم (۱۳۹۵)[۹]
روزهای بهتر (۱۳۹۵)
مجموعه نمایش خانگی
ویلای من (۱۳۹۱)
شوخی کردم (۱۳۹۲)
ابله (۱۳۹۳)
فیلم سینمایی
تنهایی لیلا (۱۳۹۴)
سپید و سیاه (۱۳۸۸)
خیابان یکطرفه (۱۳۹۰)
شیرین قناری بود (۱۳۹۰)
به خاطر مهدی (۱۳۹۰)
دزد و پری (۱۳۹۳)
لالههای واژگون (۱۳۹۴)
ساعت ۵ عصر (۱۳۹۵)
0 دیدگاه